عشقولانه
دراز کشیدم بهش می گویم بیا بغلم بخواب
می گوید: تو کَمَلِت شِشَسته (تو کمرت شکسته) :)))))))))
از بس گفته بود بغلم کن و من گفته بودم کمر ندارم و کمرم شکسته، طفلی بغل خوابیدن را هم به همین معنا گرفته بود.
*******
از گربه می ترسید و وقتی صدای گربه از توی حیاط امد نمی دانست از ترس کجا خودش را مخفی کند
برای اینکه ترسش بریزد بردمش توی حیاط بچه گربه روی دیوار زیر شاخه های درخت انار بخاطر باران خیس شده بود و از ترس کز کرده بود
رفتم جلو و ازش پرسیدم مادرت کجاست کوچولو؟ چرا بدون مادرت اومدی بیرون؟
گفتم حتما گشنه هم هستی؟
گیر داد که برایش غذا بیاورم آمدم آشپزخانه و چند تکه استخوان برایش گذاشتم توی ظرف آمدم ظرف را بگذارم لب دیوار که بمن گفت
پیشی بمن اوفته مامانم فِلَن نیست جُم جُده (پیشی به من گفته مامانم فعلا نیست گم شده!)
بعد هم که ترسش ریخته بود و مدام می خواست با هم پیش پیشی بمانیم تا مادرش بیاید
گفتم خسته ام بذار برم بمیرم گفت عمع! لوفا همینجا بمیر :))))))))))))))